دلم خواست

گر نکوبیم شیشه غم را به سنگ

هفت رنگش میشود هفتاد رنگ

دلم خواست...

من؟ من یک نویسنده ام. اینجا مثل دفترچه یادداشتم می ماند. اینجا هر چیزی می نویسم. البته بیشتر سعی میکنم چیزهایی بنویسم که به نوشتن داستانم کمک کند! دلم خواست...

گیر کردم روی بابک باید از بابک بنوسمبنویسم چه جوری عاشق رها شد؟ یه چیزایی قبلا نوشتم. اما خوب نیست. کافی نیست. چیزشره بیشتر. یه دختره تو اتوبوس نشسته بود. تین ایجر. کپی نوجوونیِ رها. رها باید عزت نفس بالایی داشته باشه. برخلاف نجمه. اما اعتماد به نفسش کم باشه. دوباره برخلاف نجمه. رها باید ساکت و کم ح دلم خواست...ادامه مطلب

اینجا مث یه سیاره قدیمیه. موجودات توی این سیاره تو همون ده سال پیش موندن. اینو از فهرست وبلاگهای آپدیت شده فهمیدم. بعد من؟ من مث یه موجودی که از آینده اومدم حیرونم وسط اینا. هیشکیم منو نمیبینه...

دلم خواست...

من؟ من یک نویسنده ام. اینجا مثل دفترچه یادداشتم می ماند. اینجا هر چیزی می نویسم. البته بیشتر سعی میکنم چیزهایی بنویسم که به نوشتن داستانم کمک کند! دلم خواست...

فیلم خشم و هیاهو تو دی وی دی پلیره. اما کیونش نیست پاشم برم روی اون یکی کاناپه بشینم و تازه قبلش برم دکمه دستگاه بزنم. باید برم تخمه هم بیارم تازه. خیلی کار شد تا اینجا. بی خیال. همینجور زل می زنم به سقف...

دلم خواست...

وبلاگ یه دختری رو می خوندم قدیما، ده سال قبل، اون موقع ها یه اتفاق بدی براش افتاده بود. پیرامون همون اتفاقه مدام ناله میکرد و می نوشت. الان که بهش سر زدم بازم داشت از همون اتفاق می نوشت. حالا یه کم آپدیت تر. اما تِم نوشته ها همون بود... یاد وبلاگهای آپدیت افتادم.

دلم خواست...

گشتم روز نمایش فیلمهای «نوید محمدزاده» رو توی جشنواره فجر مشهد پیدا کردم. امسال دو تا فیلم داره توی جشنواره: «خفگی» و «بدون تاریخ، بدون امضا». روز دوشنبه خفگی و چهارشنبه اون یکی فیلم. خدا کنه بتونم یکیشو برم.

دلم خواست...

من؟ من یک نویسنده ام. اینجا مثل دفترچه یادداشتم می ماند. اینجا هر چیزی می نویسم. البته بیشتر سعی میکنم چیزهایی بنویسم که به نوشتن داستانم کمک کند! دلم خواست...